سگ سیاه افسردگی



وقتی به دنیا اومدم خیلی مشکلات داشتم زردی داشتم که خون م رو عوض کردن تا چند وقت باعث شده بود که تا چند سال جوش های عفونی بزنه توی صورتم !!! موقع تولد هم جمجمه ای سرم شبیه قایق بود که توی هشت ماهگی عمل جراحی کرده ام و الان بجز یه خط عمل جراحی روی سرم که موقعی که موهامو کوتاه میکنم مشخص میشه  و یه سری سر درد های بی موقع چیز دیگری ندارم !!! 


 

اولین بار از سال   89  بود که شروع کردم به وبلاگ نویسی . یعنی حدود 9 سال پیش . توی این چند سال چند تا وبلاگ  درست کردم . کلی نوشتم . هر بار یه بلایی سرش اومد . بعضی از وبلاگهام هستند و بعضیشونم دیگه نیستند . یکیشون رو مسدود کردند ، یکیش وقتی بلاگفا خراب شد از بین رفت . یکی دیگه اش هم تازگی با خرابی پرشین بلاگ نابود شد . یکیش رو هم خودم به عاتی دو سال پیش بستم .

به نوشتن علاقه دارم . حتی اگه مثل روزمره نویسی باشه . عاشقانه هم زیاد نوشتم . ولی حالا دیگه حوصله ی عاشقونه نوشتن ندارم . دوست وبلاگی هم خیلی داشتم ولی الان دیگه حوصله هیشکی رو ندارم . ترجیح میدم در گمنامی و بی سر و صدا بنویسم . نوشتن برام مثل یه جور اعتیاد . نمی تونم ترکش کنم . حدود دو سه هفته است که وبلاگم ( کانال ) مشکل پیدا کرد و نشد دیگه بنویسم . ناراحت، دپرس بودم . از اینکه نوشته ها و وبلاگ هام هی هر کدوم یه جوری از بین رفتند هم ناراحت بودم ، گفتم دیگه اصلا نمی نویسم ! ولی بعد فکر کردم به درک که نوشته هام از بین رفت ! دیگه بالاتر از مرگ آدمها که نیست ! هر آدمی ممکنه امروز باشه و فردا نباشه . دنیا هم آخر نمیشه

نوشتن برام حس قشنگیه . به خصوص که آزاد و رها بنویسم . نگران قضاوت و نظر و نگاه دیگران نباشم . فکر نکنم حالا دیگران چه فکری می کنند ! این رهایی وقتی حاصل میشه که گمنام باشم . حتی اگر درباره مسخره شدن ها م  و کارهای روزمره ی زندگی هم می نویسم این که کسی منو نشناسه راحت ترم . اخه وبلاگ دوست داشتنی قبلی رو آدرس شو به سه از همکارم داده ام و نابود شدم و شروع شد پند و اندرز . پس زنده باد وبلاگ جدید ! زنده باد رهایی . زنده باد سگ سیاه افسردگی که همیشه و همه جا همراهم بودن سگ سیاه بعلاوه درد و پای چلاقم و تنهایی این سه تا همیشه از دوران کودکی همراهم بودن و هستند و منو بردن در اعماق خودم توی ته ته های غار تنهایی م .

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها